دولت و جامعه روستایی؛ مسئولیتها و انتظارات
توسعه تعاون:گفتمان توسعه روستایی چه مبنایی دارد؛ دولت، مردم و جامعه مدنی در این گفتمان چه جایگاه و نقشی دارند و باید چگونه درباره مسئله توسعه روستایی تعامل کنند؟ این مقاله را بخوانید.
به گزارش پایگاه خبری توسعه تعاون،ایران در جایگاه یک کشور روستایی، به معنای کشوری که هم از گستره عظیم جغرافیایی نواحی روستایی برخوردار بوده و هم دارای سابقه روستانشینی طولانی است، از ابرچالش عدم شفافیت مسئولیت متقابل دولت و جامعه روستایی رنج میبرد. ناگفته پیداست که تمام نحلههای فکری، ولو لیبرالترین اندیشهها یا آنارشسیتترین متفکران هم دغدغه این موضوع را دارند و کنشگری جامعه را - چه در مقیاس سکونتگاههای انسانی و چه در مقیاس ملی و بینالمللی- مبنایی برای پیگیری منافع بلندمدت جامعه انسانی میدانند. البته در رویکردهای ساختارگرا و دولتمبنا نیز از زاویهای دیگر به این موضوع نگریسته و تحلیلهایی متفاوت ارائه میدهند. با در نظر داشتن این شرح مختصر، پیچیدگی زمانی بیشتر میشود که موضوع حضور و ظهور دولت در روستا به مثابه یک واحد سکونتگاهی قدیما خودگردان و خوداتکا را در نظر بگیریم که در پی شکلگیری دولت مدرن در ایران، به عنوان بخشی از فضای سرزمین، موضوعی از موضوعات و سوژههای مدیریت دولتی قرار گرفته است. این که در دوران گذشته تا نیم قرن اخیر و شروع موج تحولات در نواحی روستایی کشور از منظر تدبیر امور چه گذشته و آثار مثبت و منفی آن تدابیر بر زندگی روستانشینان که البته قاطبه ایرانیان را تشکیل میدادند، چه بوده است، موضوعی است که گرچه دستاوردهایی را جهت درک ماهیت مناسبات اجتماعی روستایی به طور عام به دست میدهد، اما با توجه به فقدان دولت مدرن در جایگاه تدبیرکننده تمامی امور خرد و کلان زندگی شهروندان- به ویژه در قالب برنامههای عمرانی و توسعه- تا قرن 14 هجری شمسی، نمیتواند مبنایی برای جهتگیری سیاستی در سطح دولتی و کنشگری فعال و موثر در سطح جوامع محلی باشد.
با نگاهی به تحولات نیم قرن اخیر در روستاهای کشور که در ابتدا تحت تاثیر اصلاحات ارضی و در ادامه به اتکای تحولات عمیق لایههای مختلف جامعه روستایی در فرایند نوسازی شکل گرفت، عیان میشود که با زوال تدریجی فرهنگ و مناسبات سنتی و دیرپای روستاها، به مرور انتظارات جدیدی در بین روستانشینان شکل گرفت و با توجه به جدیت دولتها در راستای توسعه شهری، احساس تبعیض و شکاف در توجه به کیفیت زندگی در شهرها و روستاها، هر روز عمیقتر و پررنگتر شد. روستای نیم قرن اخیر، در قامت سکونتگاهی که بر بنیان معیشت و فرهنگ کشاورزی شکل گرفته است، اما دیگر کشاورزی و مناسبات حاکم بر آن، تنها متغیر موثر بر معیشت روستایی نیست. طرفه اینکه فرهنگ کار کشاورزی نیز در جریان فرایند نوسازی دستخوش تحولات گستردهای شد و گذار تعبیر از کشاورز به عنوان شغلی مقدس و دارای جایگاه معنوی و ارزشی متعالی به حرفهای که همانند سایر مشاغل از جمله مشاغل شهری باید دارای جایگاه اقتصادی و شان اجتماعی درخور باشد، خود یکی از پیشرانهای اصلی تحولات کارکردی عمیق در نواحی روستایی شد. به مرور، تلقی از روستا به عنوان مکانی برای تولید غذای خود و جامعه شهری، جای خود را به مکانی برای زیست و فعالیت گروهی از شهروندان داد که در ازای تامین نیازهای غذایی جامعه شهری - که البته انباشتی از منافع فراوان اقتصادی بسیار فراتر از منافع جامعه روستایی از تولید غذا را نیز در این میان از آن خود میکنند- رفاه و کیفیت زندگی متناسب و درخور زحمت و مرارت زیست و فعالیت روستایی را مطالبه میکنند.
با شروع برنامههای عمرانی قبل از انقلاب، به تدریج توجه به بخش کشاورزی توسط دولت بیشتر شده و جامعه روستایی نیز تا حدودی از منافع این وضعیت بهرهمند شد، اما پس از اصلاحات ارضی، تنوع خدمات ارائهشده به روستاها بیشتر شد. در واقع اصلاحات ارضی را میتوان شروع توجه دولت به روستاها دانست. با توجه به پراکنش قابل توجه روستاها در سطح کشور و فقدان انسجام سازمانی برای تدوین و تدقیق وظایف در این مورد، توسعه کشاورزی و خدمات روستایی در قالب دو بخش و موضوع جدا در برنامههای عمرانی قبل از انقلاب شکل گرفته و پیگیری شدند و هیچگاه نتوانستند در قالب یک رویکرد واحد به سکونتگاههای روستایی، مجموعهای از اهداف اقتصادی - اجتماعی را برای توسعه بلندمدت روستاها پیریزی کنند. بخشینگری حاکم بر برنامههای عمرانی قبل از انقلاب به نوعی در برنامههای توسعه بعد از انقلاب اسلامی هم بازتولید شده و جامعیت لازم برای شکلگیری فرایند توسعه روستایی به معنای بهبود شرایط زیست و فعالیت در روستاها تاکنون محقق نشده است.
نگارنده به دنبال تکرار گزارههای آشنا و دیرپای تحلیل نظام برنامهریزی مانند بخشینگری و عدم انسجام سازمانی و روابط بین سازمانی که پیش از این ذکر آن رفت نبوده و صرفا جهت یادآوری از آنها نام برده شد. باور نگارنده بر این است که اصل سخن آنجاست که عدم شکلگیری یک گفتمان واحد و یکپارچه توسعه روستایی در کشور، بیش از آنکه موجب زیان دولتها و هدررفت منابع مادی و معنوی ایشان شود، موجب سلب فرصتهای پیشرفت و امکان کنشگری فعال از فضاها و جامعه روستایی شده است. برای درک دقیقتر این وضعیت لازم است قدری به ابعاد تحولات روستایی و نسبت دولت با این تحولات بپردازیم.
مناطق روستایی کشور در دوره بعد از انقلاب اسلامی شاهد دو تحول بنیادین بودند که بر شیوه مواجهه آنها با فرصتها و چالشهای پیش رویشان بسیار موثر بوده است. تحول اول، حرکات جمعیتی گسترده از روستاها به سمت شهرها و در ادامه در دهه اخیر از شهرها به سمت روستاها بوده است. این حرکات جمعیتی، علاوه بر اینکه زمینه آشنایی مردم روستاها با کیفیت زندگی جوامع شهری پیشمدرن و مدرن را فراهم کرد، فرصتهایی را نیز برای بهرهمندی گستردهتر و متنوعتر از امکانات موجود در شهرها نظیر بازارها، سازمانهای خدماترسان و شبکهها و اتصالات اجتماعی و اقتصادی فراهم ساخت. تحول دوم، حضور دولت در قالب مدیریت نوین روستایی و تحت عنوان نهاد دهیاری در روستاها بوده است، به طوری که در حال حاضر تقریبا تمام روستاهای دارای بیش از 20 خانوار جمعیت، از این نهاد برخوردار بوده و در تماس مستقیم با دولت قرار دارند. این توجیه که دهیاریها مانند شهرداری، نهادی غیردولتی محسوب میشوند، نهتنها در واقعیت ملموس در جامعه تغییری ایجاد نمیکند، بلکه حتی نوعی گریز از قبول مسئولیت خودخواسته دولت برای حضور مستقیم و تماس بلاواسطه با روستاییان و مواجهه با انتظارات متنوع و رو به تزاید آنهاست. دهیاری به عنوان متولی مدیریت امور روستاها در سطح محلی و واسط بین جامعه محلی و دستگاههای اجرایی، علیرغم تاثیرات توسعهای قابل توجه در دو دهه اخیر، نتوانسته بار سنگین فقدان راهبرد کلان توسعه روستایی را در کشور بر دوش بکشد و در نهایت میتواند انتظار تامین خدمات مورد نیاز روستاها را که تا قبل از وجود این نهاد در روستاها بلاتکلیف بود به سرانجام برساند. به عبارتی ارتقای شرایط زیستی در روستاها را میتوان حد توان دهیاری دانست و پیگیری موضوعات مرتبط با فعالیت و معیشت روستاییان - به ویژه با عنایت به منابع محدود انسانی دهیاریها- را فراتر از این توان قلمداد کرد.
نتیجهای که میتوان از این شرایط مستفاد کرد این است که دولت علیرغم اینکه سعی کرده با حضور مستقیم در روستاها به نوعی به سمت برنامهریزی از پایین به بالا و درک واقعیتر نیازها، مسائل و راهبردهای پیشرفت و ارتقای کیفیت زندگی در روستاها حرکت کند، اما به دو دلیل، قادر به نیل به این مهم نبوده است: اول اینکه همچنان بر احصای نیازهای خدماتی و زیستی روستاییان از پایین تاکید ورزیده و راهبرد توسعه اقتصادی را از بالا به پایین دیکته میکند. این ادعا که در برنامه ششم توسعه این رویه معکوس شده و احصای راهبردهای توسعه اقتصادی روستاها از پایین صورت گرفته نمیتواند دلیلی بر رد دلیل اول باشد، چرا که نهایتا با توجه به ماهیت هدفگذاری توسعه اقتصادی روستاها از محل اعطای اعتبارات دولتی، نهایتا تصمیمگیری در مورد کم و کیف توسعه اقتصادی روستاها به تعریف پروژههای دلخواه و مورد تایید دولت، فروکاسته میشود. دوم اینکه نهاد دولت هنوز نتوانسته زیست و فعالیت در روستا را در کنار هم قرار دهد و اهمیت و وزن متعادل این دو را در رضایتمندی از روستانشینی درک کرده و ارج نهد. در چنین شرایطی، انتظار کنشگری از روستاییان، انتظاری بیهوده است. سرعت بالای تحولات در جامعه و از جمله در روستاها به اندازهای است که جامعه روستایی از همراهی با دولت ناامید شده و منافع خود را یا در شهرها جستوجو کرده و یا در مسیر تشکیل شبکههای توسعه و ضدتوسعه. رجحان رویکردهای عمرانی- خدماتی و یا تولیدی- اقتصادی در دولتهای مختلف، تکلیف مردم و مدیران روستایی را با دولت نامشخص کرده است. بیپناهی و حاشیهای شدن نواحی روستایی دقیقا نتیجه همین وضعیت است، چرا که روستاییان به این باور رسیدهاند که با توجه به نیت دولت برای اثرگذاری بر فرایندهای درون روستا در کنار فقدان رویکرد جامع به موضوع توسعه روستایی توسط دولت، نمیتوان منافع مشترک روستا را پیگیری کرد و بهترین انتخاب، برگزیدن منافع فردی، خانوادگی و یا نهایتا منافع قومی است.
به نظر میرسد ادامه تاکید دولت بر کنشگری مستقیم در روستاها اما بدون منابع انسانی معتبر در سطوح محلی و منطقهای و بدون نگاه جامع توسعهگرا در عوض نگاههای خدماتمحور یا تولیدگرا، قدرت و انگیزه کنشگری روستاییان را باز هم کاهش داده و بیش از این بر بار سنگین انتظارات روستاییان برای حل تمامی مشکلات فضا، جامعه و معیشت روستایی اضافه خواهد کرد. به رسمیت شناختن و حمایت از کنشگری فعالانه هستههای محلی و منطقهای توسعه مانند کسب و کارهای موفق روستایی، اتحادیههای دهیاران، تعاونیهای تولید باسابقه و پررونق، بهرهبرداران پیشرو بخش کشاورزی، سمنهای متنفذ زنان و جوانان روستایی و بهرهگیری از تجارب، توان و سرمایه اجتماعی ایشان میتواند اولین گام برای دعوت از جامعه محلی برای حضور واقعی در فرایند توسعه محلی باشد.
قدر مسلم این است که بخش مهمی از توان مشارکت موثر روستاها در دهههای اخیر به واسطه خروج نیروی کار جوان از طیفهای متنوع متخصص و ماهر تا کممهارت و بیمهارت، باعث شده تا انرژی لازم به تمامی در اختیار روستاها نباشد، اما حمایت از هستههایی که پیش از این ذکر شد، نهتنها باعث افزایش انگیزه مهاجران روستایی برای کمک به آنها برای پیگیری اهداف توسعه روستایی است، بلکه زمینههای بازگشت خود یا ورود سرمایههای ایشان به روستاها را مهیا کرده و پشتوانه و انگیزه اقتصادی ارزندهای در اختیار مردم و مدیران روستایی قرار میدهد. پرواضح است که بخش مهمی از این مهاجران دارای تجارب و ارتباطات ارزشمندی هستند که به شرط تامین شرایط حضور و فعالیت ایشان، حتی به رایگان در اختیار جامعه محلی قرار خواهد گرفت.
کوتاه سخن اینکه وظیفه دولت در این شرایط، گشودن عرصه تعامل مدیران محلی و منطقهای با جامعه روستایی، این بار نه برای اعلان یا اخذ نظرات دولت یا جامعه محلی، بلکه با هدف حضور هستههای اصیل توسعه برای بهرهمندی از فرصتهای کسب و کار و رشد اقتصادی، توانمندسازی و بهرهبرداری از توانهای موجود جامعه محلی، و حفاظت از محیط طبیعی و انسانی اصیل روستاها از گزند فعالیتها و نیات کوتهنگر سیاسی و اقتصادی، و در مقابل، مشارکت گسترده گروههای مختلف جامعه محلی در این فرایند و کسب منافع با توجه به سطح مشارکت و فعالسازی منابع و توانهای فردی و خانوادگی و نیز توانهای مشترک و مبتنی بر همافزایی جامعه محلی است.